گر رخ او ذره‌اي جمال نمايد

شاعر : عطار

طلعت خورشيد را زوال نمايدگر رخ او ذره‌اي جمال نمايد
هر دو جهان بازي خيال نمايدور ز رخش لحظه‌اي نقاب برافتد
نيست عجب گر ضعيف حال نمايدذره‌ي سرگشته در برابر خورشيد
کفر نيارد مرا محال نمايدمرد مسلمان اگر ز زلف سياهش
جمله نقصان او کمال نمايدهر که به عشقش فروخت عقل به نقصان
خون توام چشمه زلال نمايددوش غمش خون من بريخت و مرا گفت
کين همه خون‌ها مرا حلال نمايدعشق حرامت بود اگر تو نداني
هر که درين راه جاه و مال نمايددر دهن مار نفس در بن چاه است
خاک تو را زود گوشمال نمايدگر تو درين راه خاک راه نگردي
مرغ وجود تو پر و بال نمايدچند چو طاوس در مقابل خورشيد
هر دو جهان پيش آن جمال نمايددرنگر اي خودنماي تا سر مويي
کور شود از دو کون و لال نمايدهر که درين ديرخانه دردکش افتاد
دردکشي در هزار سال نمايددير که دولت سراي عالم عشق است
کاينه عطار را مثال نمايدمثل و مثالم طلب مکن تو درين دير